آمار سایت
کل مطالب :
61
کل نظرات :
0
افراد آنلاین :
10
تعداد اعضا :
0
بازدید امروز :
69
بازدید کننده امروز :
65
باردید دیروز :
146
بازدید کننده دیروز :
7
گوگل امروز :
0
گوگل دیروز :
0
بازدید هفته :
582
بازدید ماه :
1547
بازدید سال :
10913
بازدید کلی :
160863
جوانمردی...
ک ریشه در مردانگی و مرام گذاشتن و گذشتن حق داره..
شاید غلط تفسیر کردم..
بگذریم..
اما من جوان مردی رو در یک زن با فدا کاریش برا بزرگ کردن چن بچه یتیم ک ن پدر داشتن و ن مادر دیدیم..
سلام ب همه و سلام ب شخصی ک این پست رو گذاشت ..تا بهانهای بشه من داستان زندگی خودم رو بگم..ن کلید اسرار هست ن دروغ فقط واقعیت زندگی خودم ک بزرگ شدهی این خانوم هستم..فرزند دوم خانواده ام از ۳ فرزند حاصل از پدر مرحوم و مادر مرحومم خدا رحمتشون کنه..۲۹ سالم هست اما درونم سالخوردست ن اینکه شکسته باشمن ..دست دنیا و اهلش برام رو شده ..این دنیا جز سفر کردن و رفتن و دل نبستن بهش هست..
۶ سالم بود تو اوج کودکی و نشاط و بازیهای بچگانه ک پدرم بیمار شد و فوت کرد..بچهی روستا ام..هنوز یادم نرفته اون روز ک پدر بد حال شد و سواری ماشینپیکانش کردن و دیگه زنده نیومد تا اینکهی کفن سفید تنش کرده بودن من زیاد حالیم نبود ینی چی ب چیه اما گریه میکردم ..ببخشید تلخ بیانش کردم چون واقعا گفتنش هیچ شیرینی احساس نمیکنم..هر چ بزرگتر شدم نیازم ب پدر عزیزم بیشتر شد..بقولی عزیز میگفت چوب خوشک باشه ...اما فقط باشه و حضور داشته باشه ..وجودش گرمیبخشه..روزهای اخر عمرش گویای وصیتی کرده بود..ب عمم بچههام رو دست پدر زنم نیوفتن انگار میشناختنشون..ک در ادامه میگم..یک سال بعدش مادرم تحمل نکرد و رفت و رفت پی زندگیش ..متاسفانه یادمه بازم از مدرسه ک اومدم اول ابتدایی بودم زود برسم خونه با داداش کوچیکم بازی کنم ک ۳ سالش بود اما اومدم خونه دیدم ن مادرم هست ن داداشم.بغض گلوم رو فشار میداد انگار یکی دو دستی گلوم رو چنگ زده نمیدونستم برای مادرم گریه کنم یا داداشم.تصویرش جلو چشم هست..کنار ابگیر گندیده ک انبوهی از درختان وحشی بود ایستاده بودم و اشک از چشم بی اختیار میریخت..رسمش نبود مادرم اما خدا رحمتت کنه..پدر بزرگ پدریم کفالت ما رو قبول کرد نور ب قبر شریفش انسان وارستهای بود اما تو ۱۴ سالگیم ایشون فوت کردن چهر دوس داشتنیش تو خاطرم هست..بعد اون ما کفالتمون افتاد ب دست عمهی بزرگوارم ..تموم مهر مادرانه رو ک نداشتیم نثارمون کرد هر چن هیچ کس مادر ادم نمیشه ..ولی من قبولش کردم ب عنوان مادرم..مادر اون نیست ک ادمرو ب دنیا میاره فقط اونیکهی بچهی ۱۰ ..یا ۱۲ کیلو رو ب ۷۰ کیلو میرسونه.در تموم حوادث روزگار باهاش میمونه..عمم دید ک من بی قرار داداش کوچیکم هستم رفت پیش مادرم گفت تو ک میخوای شوهر کنی ..این حق رو ازت نمیگیرم..این بچهها هم همیشه بچههای تو هستن..پس هر وقت خواستی بیا بهشون سر بزن اما بزار همهی جا باشن.یا ستاشون رو بردار یا ستاشون رو بده..گفت من کوچیکه رو میخوام بقیش مال تو ..کسرا اخر عمم بخاطر ما منتش کرد ک ما ستا باهم پیش عمم باشیم..خدا حفطش کنه روزی ک داداشم اومد پیشمون یاد نمیره از شادی بالا پایین میپریدیم..اما بیچاره داداش کوچیکم چ روزها و شبها براش گریه نکرد..و عمم در حقش مادری رو تموم کرد..خواستگارهای عمم یکی ب یکی میومدن و رد میکرد..و میگفت وصیت پدرتون نمیزارم رو زمین بمونه..گفته بود خواهرم جان تو و این بچهها من نیستم ولی تو هستی مواظبشون باش..انقد رد کرد خواستگاراش رو تا حالا مارو برومند کرده خودش پیرو خسته دل شده ینی خستهی ب تمام معنا ..اخ ک چقدر دوس دارم جبران کنم و سالهایی ک ب پای ما ریخته بهش هدیه کنم هر چند ک افسوس عمر رفته باز نمیگرده..خیلی از شرایط کاری خوبم رو ک تو تهران برام گیر اومد رو نرفتم بخاطر اینکه عمه دلش نازکه و با ما انس گرفته.ما ستا داداش هنوز پیش عمه مون هستیم ..توی اتاق میخوابیم دورش .مادرمونه هنوز رو سفرهی اون میشینیم..هنوز حرف بزنه براش میمیریم..این زن جوانمردی رو در حق ستا بچه خردسال تموم کرد و الان واسه خودشون بزرگ شدن..من دومین برادرم از اون س برادر ..ایا بهشت زیر پای اون مادره یا این عمه ک مادر جدیدمون هست..کدومش؟
جوان مرد تر از این زن سراغ ندارم.سوخت ب پای ما تا نسوزیم..داداش بزرگم شب کار بودی دوره...کوچیکه هم خدمت ..اما تو شهر خودمونی شب در میون خونه بود ..اما اون شبهایی ک نبود حدود دوسال من ۵۰ کیلومتر مسیر رو یک شب در میون ک حدود ۴ کیلومتر پیاده روی داشت از مسیر کارم تا خونه عمم پیاده میومدم ک شب تنها نباشه..و تنها بدون بچش نخوابه...هنوز هیچ کدوم ما مستقل نشدیم هنوز شبها تا عمه خواب نرفته کنارش هستیم تا خیالش جمع باشه..خیلی فیلم دوس داره خصوصا شبکهای فیلم رو زیاد میبینه خخخخخ من براش فیلم دانلود میکنم ک ببینه..قربونش برم امشبی فیلم واسش گذاشتم ...گفت عجب فیلمیبود نمازم تاخیر شد ک بخونم..خخخخ.گفتم اشکال نداره فدا سرت خدا کریمه..خوش باش...
خب تو زندگی ما هم تلخی و شرینی هست..دعوا هست.قهرو اشتی هست اما خب سکان دار این خونواده چهار نفره عمه هست...داداش کوچیکم خیلی بهش وابستش .تا کنار عمه نباشه خوابش نمیبره ..داداش بزرگمم همینطور...منم دوسش دارم اما وابسته نیستم...چون کامم تلخه ..
شاید الان کنارمه اینجور میگم نمیدونم...چشای سبزش خیره میشم میگم چقد چشات خوشگله عمه تو جوون بودی چ زیبا بودیا...میگه عزیز دلم رنگ چشای توامک عین منه..خخخخخ دمش گرم خدایی..خیلی مردع ..من خودم ادم خون گرم و احساسی و مهربونی هستم..البته ب عمه رفتم..خخخخخ خب تو زندگی مای اسطوره وفا بیشتر ک نبوده...عمه بهم یاد داده چقدر زنها روح بزرگ و مهربان و چقدر جوانمرد از هر جوانمردی هستن..دمش گرم خدایی.پاهاش درد میکنه ..خیل رقیق القلب هست زودی اشکش ب راست..میگه ماهم مهمون شمائیم ..اما میگم عمه جون این چ حرفیه دیگه اینجور نگو قربونت بشم...میگه خدایا میشه عروسیه این بچهها رو ببینم..خخخخخ ...بچهها میگن عععععععع
مثلا بدشون میاد...خخخخخخخ
من میگم تو دلم انشا الله ک بشه..خخخخخ زود میزنم تا داداش بزرگه رو زن بدیم زیر بار نمیرع ک...دعا کنین ک بشه..خخخخ
مادرمم برج ۱۱ سال ۹۴ فوت کرد...تا حالا یبار رفتم سر خاکش اونم گفتم حلالت کردم..اما دوست ندارم.چون من شبهایی رو براش گریه کردم و با گریه خوابم برد ک بهش نیاز داشتم.نبود تا دستش رو روی موهام باشه و نوازشم کنه و مهرش ب دلم بشینه تو بغلش باشم..اما نبود و من فقط حسرت نبودنش رو دلم موند...ب تعداد انگشتان دست فقط تو حیاتش دیدمش ..اما بازم سر سجادم هر شب برا امرزشش دعا میکنم و برای پدرم..از خدا میخوام ک روح جفتشون قرین در ارامش باشه ..و حیات برزخیشون اباد و اسودهدو نعمات فراوان حق تعالی ..اللهم صل علی محمد و ال محمد...
طول و تفسیر زیاد داشت زندگیم فقط رفتم رو اصل مطلب وگرنهی کتاب هست زندگیم..خخخخ.
بهر حال دم عمه گرم ک خیلی باحال و بامعرفت و خیلی مردع...
دوسش دارم دیگه چ کنم..خخخخ
بهر حال ببخشید ک خیلی متنه زیاد شد..و خودمونی نوشتم...امیدوارم حال دلتون خیلی خوب و عالی باشه..
و این بحرانها هم تموم بشه و کرونا هم ازین کشور جمع کنه برع بحق مولا علی و مادرمون فاطمه زهرا...